شرح خبر
 
تاریخ
1401/9/14
عنوان چگونه بچه را به خواندن کتاب عادت دهیم
متن


چگونه بچه را به خواندن کتاب عادت دهیم
مجله گرید تیچر
ترجمه پروین عطائی

مقاله‌ای از کتاب: جُنگ کتاب: مقاله‌ها، گزارش‌ها و نکته‌هایی درباره کتاب؛ اثر سید فرید قاسمی
روزی دختر کوچکم کارلا که هنوز بیش از شش بهار از عمرش نمی‌گذشت دوان دوان به اطاقم آمده در حالی که از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید دست‌هایش را دور زانوانم حلقه کرد و گفت: ‌»ببین مامان من هم می‌توانم بخوانم» و بعد با جملات شکسته و بسته شروع کرد به تعریف داستانی که خوانده بود. از فرط خوشحالی جمله‌ای تمام نشده دیگری را شروع می‌کرد. مطلبی را به آخر نرسانده مطلب دیگری آغاز می‌نمود. گویا با این کلمات و جملات می‌خواست نشان دهد که تا چه حد از این موفقیت خودش خوشحال است. البته اگر شما هم مادر باشید حس خواهید کرد که من هم کمتر از کارلا از شنیدن این کلمات خوشحال نبودم. البته حق داشتم، زیرا مادر بودم و غریزه‌ی مادر است که با موفقیت بچه‌اش بیش از حد تصور خوشحال شود. به طوری که تا امروز مجسم کردن آن منظره برای من از بهترین و خوش‌ترین دقایق عمرم شمرده می‌شوند.
صدای لرزان و کودکانه‌ی او چشمان زیبای او و ادا و اطوار او همه حکایت از غروری می‌کرد که کارلا از این که قادر به خواندن می‌باشد در خود حس می‌نمود. می‌گفت: «مامان جان دیگر بعد از این موقع خوابیدن تو برای من حکایت نخواهی خواند. از بابا نخواهم خواست که از مطالعه‌ی خودش دست کشیده و برای من آنقدر داستان بخواند که به خواب بروم. کتاب را در دست خواهم گرفت و خودم آنچه را که دوست دارم برای خودم خواهم خواند و فقط به عکس‌های مجلات و روزنامه‌ها تماشا نخواهم نمود. بلکه من هم مثل شما خواهم توانست آنچه را که در زیر عکس‌ها می‌نویسند و من تا حال قادر به خواندن آنها نبودم بخوانم و اگر بچه‌ای که قادر به خواندن نیست از من بخواهد مثل یک مادر مهربانی برایش خواهم خواند. بعد از این خواهم توانست نامه‌هایی را که دوستانم به اسم من می‌نویسند بخوانم.»
این روز آخرین روز هفته‌ای بود که کارلا در دبستان گذرانده بود. از آن روز به بعد سعی کردم که این میل به خواندن را در کارلا تا آنجایی که بتوانم بیشتر کنم و کتاب خواندن را عادت ثانوی برای او نمایم. این کار برای من کار مشکلی نبود زیرا آنچه را که بایستی برای عملی کردن این تصمیم بکنم این بود که کتاب خواندن را جزء برنامه‌ی زندگی کارلا بکنم و بایستی به او بفهمانم که کتاب خواندن نباید از ساعت هشت و نیم که زنگ مدرسه به صدا در می‌آید و بچه‌ها را برای حاضر شدن در سر کلاس دعوت می‌نماید شروع شود و ساعت سه و ربع که دوباره زنگ مدرسه برای برگشتن به خانه به صدا در می‌آید کنار گذاشت، یعنی می‌بایستی کار مدرسه را در منزل ادامه بدهم تا دوباره کارلا فردا این کار را در مدرسه شروع کند. البته این کار برعکس بعضی مادران برای من کار آسانی بود، زیرا کتاب و مطالعه‌ی آن، قسمتی از زندگی ما را در منزل تشکیل می‌داد و کارلا بدون این‌که خودش متوجه باشد عادت کرده بود که ساعت‌ها مامان و بابایش را در موقع مطالعه ببیند و کمتر سال نو و یا در جشن تولدی بود که در بین هدایای کارلا دو سه تا کتاب به چشم نخورد و کمتر شبی می‌شد که او قبل از شنیدن یک داستان و یا قبل از گوش دادن به یک قطعه شعر به خواب برود. گذراندن ساعت‌های متوالی در کتابخانه‌های ملی و عمومی همراه من جزء تفریح‌های او بود و شرکت دادن او در انتخاب و خرید کتاب‌ها جزء عادت من.
این بود که او از روز اول کتاب را قسمتی از زندگی تصور می‌کرد و برای او زندگی بدون کتاب مثل زندگی بدون عروسک بود. به طور کلی او در یک محیط کتاب و مطالعه بزرگ شده بود. تا حال سؤالات زیادی درباره کتاب و علت این‌که چرا شخص باید کتاب بخواند و سود و زیان کتاب خواندن چیست کرده بود و چون ارزش خواندن را می‌دانست این بود که وقتی خود را قادر به خواندن دید آنقدر خوشحال گردید. کارلا در زندگیش روز دیگری را هم مثل آن روز شاد بود و آن موقعی بود که برایش قفسه‌ی کتاب خریدم و کتاب‌های خودش را در اختیارش گذاشتم و اجازه دادم که از این به بعد کتاب‌های خودش را با نظارت من انتخاب کرده و در آن قفسه جا دهد. نمی‌دانید برای من چقدر سرگرم کننده بود که همراه او به کتابفروشی رفته و نظارت بکنم که کتابی برای خرید انتخاب نماید. تنها عکس یک پسربچه‌ی بدقیافه باعث می‌شد که از برداشتن کتاب منصرف شده و دیگری را که دارای عکس یک بچه‌ی قشنگ و شیطان بود انتخاب کند. چون کتاب‌ها را اغلب با رعایت نظریه‌ی او می‌خریدیم این بود که کارلا علاقه‌ی زیادی به کتاب‌هایش نشان می‌داد و آنها را مثل عزیزترین عروسک‌هایش دوست می‌داشت و حتی گاهی کتاب را وسیله‌ی بازی برای او می‌کردم و سعی می‌نمودم که به چشم بازی کردن به مطالعه‌ی کتاب نگاه کند نه به چشم درس و مدرسه و کار. هیچ‌گونه اجباری در این امر به کار نمی‌بردم. زیرا پی برده بودم که روح بچه هم مثل اشخاص بزرگ حاضر به قبول کوچکترین زورگویی نیست و روح و جسم او هم از این کار سخت گریزان است.
در ضمن به او فهمانده بودم که نزدیکان او یعنی پدر و برادرش و من علاقه‌مند هستیم بدانیم کارلا چه می‌خواهد و چگونه کتابی را برای مطالعه‌اش انتخاب می‌نماید و از چه نوع کتاب‌هایی خوشش می‌آید و صحبت درباره‌ی آنکه کارلا چه در کتاب خوانده و آیا مورد پسندش بوده یا نه قسمتی از صحبت‌های روزانه‌ی ما را تشکیل می‌داد. نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم شبی که می‌گفت آن کتاب را هم تمام کردم و دیگری را شروع نموده‌ام و چقدر دلش می‌خواست که این حرف را پدر و برادرش هم بشنوند.
توجه ما به این امر او را وادار می‌نمود که راه صحیح را در این باره انتخاب نماید. زیرا همان قدر که مطالعه‌ی کتب مفید راهنمای بچه در زندگی می‌شوند خواندن کتاب‌های مضر هم به همان اندازه او را از راه صحیح زندگی منحرف کرده و به طور غیرقابل تصور او را گمراه می‌نماید و همان‌قدر که پدران و مادران باید بچه را به مطالعه عادت دهند بایستی در انتخاب کتاب هم دقت به خرج داده و بدون اینکه بچه احساس نماید در این امر دخالت و نظارت نمایند، زیرا به قول ایتالیایی‌ها «بدترین دزدها کتاب بد است». من هم در این مورد با آنها هم عقیده هستم، زیرا دزدی که عقل و قوه‌ی تشخیص و تمیز شخص را بدزدد خطرناک‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین دزدها بوده و غیرقابل اغماض هست.
کتاب‌های ایام کودکی اسکلت و استخوان‌بندی افکار شخص را تشکیل می‌دهند. معتقدم که فکر شخص زاییده‌ی کتبی است که مطالعه می‌نماید و کتب هستند که ترشح فکر و مغز اشخاص می‌باشند. مایلر این عقیده را بهتر تشریح کرده و می‌گوید: «برای شناختن اخلاق و روحیات یک ملت و سنجیدن میزان ذوق و پایه‌ی تفکر افراد آن باید کلیه‌ی کتب و رسائلی را که میان آن ملت بیشتر رواج و انتشار دارد مورد توجه و مطالعه قرار داد».

منبع