دیوید آلموند نویسنده بریتانیایی ادبیات کودک و نوجوان در سال 1951 در نیوکاسل آپون تاین به دنیا آمد و در شهر کوچک فلینگ بزرگ شد. او کودکی خود را یک لذت و همچنین یک غم بزرگ توصیف میکند، زیرا خواهر کوچک و پدرش را در کودکی از دست داد. آلموند درباره زندگینامهاش میگوید: «من در خانوادهای بزرگ در یک شهر کوچک شیبدار مشرف به رودخانهی «تاین» بزرگ شدم. آنجا محل معادن قدیمی زغال سنگ، خیابانهای تراسدار تیره و تار، مغازههای عجیبوغریب، املاک جدید و تپههای پُر از علفهای وحشی بود. زندگی ما با رویدادهای رازآلود و غیرمنتظرهای پُر شده بود و بسیاری از داستانهایم با الهام از مکان و مردم آنجا است. من همیشه میخواستم نویسنده باشم، هرچند تا هنگامی که بزرگ شدم، در این باره، کموبیش چیزی به کسی نگفتم. من برای بزرگسالان نیز مانند بچهها نامه مینویسم. در طول عمرم پُستچی، فروشندهی دورهگرد، سردبیر و آموزگار بودهام. در جاهای گوناگونی زندگی کردهام، برای نمونه، در دریای شمال، «منچستر»، در خانهی رعیتی در «سافک». نخستین داستانهایم را بیشتر در ساختمانی دور در «نورفک» نوشتم. نوشتن میتواند دشوار باشد، اما گاهی آن را گونهای جادو احساس میکنم.» آلموند در دانشگاه آنگلیای شرقی و پلی تکنیک نیوکاسل تحصیل کرد. پس از فارغ التحصیلی، به مدت پنج سال به عنوان معلم کار کرد و سپس به یک کمون* هنرمندان دورافتاده در نورفولک نقل مکان کرد تا بر نویسندگی خود تمرکز کند. سپس به نیوکاسل بازگشت و در آنجا به عنوان معلم نیازهای ویژه، پاره وقت کار کرد و مجله ادبی داستانی Panurge را ویرایش کرد. او یک معلم نویسندگی خلاق با تجربه است و برای بنیاد Arvon و برای مدارس، کالجها و دانشگاهها کار کرده است و به عنوان سخنران در جشنوارهها و کنفرانسها در سراسر جهان خواهان دارد.
اولین کتاب او، شبهای بیخواب، مجموعهای از داستانهای کوتاه برای بزرگسالان، در سال 1985 منتشر شد و در سال 1997 جلد دوم آن به نام نوعی بهشت منتشر شد. اولین رمان کودک او، اسکلیگ نام داشت که در سال 2007 جایزهی کارنگی را به دست آورد و در یک رأیگیری عمومی، سومین کتاب محبوب کودکان اعلام شد و در سال 2010 نیز جایزهی دوسالانهی هانس کریستین اندرسن را از آن خود کرد. کتابهای دیگر او از جمله چشم بهشتی، گل و اسم من میناست تحسین مخاطبان و منتقدان را برانگیختهاند. . او جایزه نویسندگان شورای هنر را برای کیتز وحشی (1999) دریافت کرد، رمانی مخصوص نوجوانان که از خاطرات کودکی نویسنده از معادن استفاده نشده، الهام گرفته شده بود. این کتاب جایزه کتاب نستله اسمارتیز (جایزه نقرهای) را دریافت کرد و در فهرست نهایی مدال کارنگی (2000) و جایزه داستان کودکان گاردین قرار گرفت.
آلموند از به چالش کشیدن استانداردهای جامعه و بحث دربارهی مضامین فلسفی و عمیق در کتابهای نوجوان و حتی کودک وحشتی ندارد و شاید یک دلیل جذابیت روزافزون آثار او میان کودکان و بزرگسالان همین باشد.
به گفته شهلا انتظاریان( مترجم) دیوید آلموند، مارکز ادبیات کودک است. به عقیده وی آلموند پیچیدهترین مسائل فلسفی را به زبانی ساده و ملموس برای مخاطب، بیان و ذهن او را درگیر میکند؛ هرگز دیدگاه خودش را به خواننده تحمیل نمیکند؛ به عبارتی مخاطب را وادار به اطاعت از هیچ چیزی نمیکند؛ بلکه او را به اندیشه و تفکر پیرامون مسائل اطرافش تشویق میکند.
چیزهای جالبی درباره دیوید آلموند از زبان خودش:
- من رکورد پرش از ارتفاع مدرسه را داشتم. 5 فوت و 2.5 اینچ.
- من یک خرگوش خانگی به نام بیل دارم که گاهی غرغر میکند.
- اغلب خواب فوتبال بازی کردن میبینم و در خواب لگد میزنم.
- عاشق غذایهای ژاپنی هستم به جز یکبار که چیزی شبیه به مغز یک بیگانه خوردم.
- من در سه مسابقه بزرگ نیمه ماراتن شرکت کردهام.
- در یورکشاور مکان مورد علاقه من Upper Swaledale است.
- عاشق دوچرخه، کمپینگ و آتشبازی هستم.
- اولین حضور من در تلویزیون در یازده سالگی به عنوان یک پسر محراب در یک مراسم تلویزیونی بود.
- پدربزرگ من کتابفروش بود (او در مسابقات اسبدوانی شرطبندی میکرد). توصیه او: «هرگز شرط نبند.» او همچنین به من میگفت: «هرگز رمان نخوان. همه آنها فقط دروغ هستند».
- نام مستعار من در مدرسه دای بود و هنوز چندین دوست قدیمی من را به این نام صدا میکنند.
برخی از کتابهای دیوید آلموند:
*کمون: کمون یا جامعه اشتراکی (به انگلیسی: Commune) نوعی اجتماع عمدی و هدفمند است که مردم آن محیط زندگی، علاقهمندیها، ارزشها، باورها و همچنین منابع و اموال خود را با یکدیگر به اشتراک میگذارند. در بسیاری از کمونها علاوه بر اشتراکگذاری منابع، چیزهای دیگری مثل تصمیمگیری بر پایه اجماع، ساختار بدون طبقه و زندگی با ملاحظات بومشناسی نیز از اصول مهم و پایهای شمرده میشود.