بیست و هفتمین نشست از سلسله نشستهای آفاق اندیشه با سخنرانی آقای پروفسور_همایون_همتی با موضوع «دیداری تازه با حافظ: شرح یک غزل (۲)» در ساعت ۱۶ روز دهم دی ماه ۱۳۹۶ و پس از پخش آیاتی از کلام الله مجید، سرود ملی و کلیپ معرفی خدمات کتابخانه در کتابخانه عمومی حسینیه ارشاد برگزار شد.
دیدگاههای پروفسور همایون همتی:
تفسیری که در این گفتارها از حافظ خواهم داشت یک تفسیر علمی آکادمیک در سطح متوسط اما در عین حال کاربردی و آسان فهم است و می کوشم در عین حفظ صبغه و محتوای علمی از بحث های کاملا تخصصی و فنی پرهیز کنم. حافظ در این غزل [غزل شماره ۴۸ تصحیح پژمان بختیاری] علاوه بر مضامین عرفانی به پاره ای نکات تاریخی و اجتماعی نیز نظر دارد. حافظ در دیوان اشعارش برخی چهرهها را منفور میداند؛ صوفی، واعظ، محتسب، شیخ، مفتی و ... . در این غزل بیشتر صوفی مدنظر من است. برخی معتقدند صوفی از Sofia و به معنای حکمت و فرزانگی از کشور یونان میآید. برخی نیز معتقدند صوفی مشتق شده از صفا است. برخی معتقدند صوفی از صافی میآید. نظر دیگر آن است که صوفی منسوب به اصحاب صٌفّه است. و برخی معتقدند صوفیها چون لباس پشمین (صوف) میپوشیدند به این نام خوانده شدند. حافظ نیز در غزلهای خود از واژه «پشمینه پوش» هم استفاده کرده و از او انتقاد کرده است. اما در تمدن اسلامی، گروهی در قرن دوم هجری ظهور پیدا کردند به نام صوفی که اولین آنها ابوهاشم کوفی بود. شخصیتی که در احادیث ائمه (ع) به فساد عقیده معرفی شده است. در قول دیگر، حسن بصری را مؤسس صوفی میدانند. از نظر حافظ، صوفی اهل نیرنگ است و در غالب اشعارش آنها را ریاکار و مردم فریب میداند و از آنها انتقاد می کند.
برخی خواسته اند بگویند منظور از می و شراب در تمام غزلیات حافظ بطور قطع باده معنوی است یعنی حالات سکر و مستی عرفانی که به سالک دست میدهد. به نظر من این نظریه افراطی است و نمیتوان همه موارد را در غزلیات حافظ با آن توضیح داد. برخی هم یکسره حافظ را زمینی کردند و او را گویی یک انسان بدمست و شرابخوار معرفی کردند. نظر من بین این دو است. باید با استفاده از علم هرمونتیک بررسی کرد در کدام شعر حافظ منظور از شراب باده انگوری و در کجا شراب معنوی منظور است. همانطور که معشوق حافظ نیز همواره معنوی نیست. در این غزل به قرینه صوفی، منظور از می و شراب، شراب معنوی است. برخی حافظ پژوهان مثل دکتر هومن معتقدند در اینجا بجای صوفی، عارف بوده است. چرا که حافظ در تمام غزلیات خود، صوفی را کج اندیش میداند. یعنی شکل صحیح تر شعر اینست: «عارف از پرتو می راز نهانی دانست ...». آنگاه طبق این قرینه مقصود می معنوی است. سخن دیگر آنکه آیا ساقی مهمتر است یا می؟ برخی ساقی را رسول الله (ص) میدانند. از پیامبر (ص) در رابطه با آیه معروف "و سقیهم ربهم شراباً طهورا"ً و شراب طهوری که به بهشتیان میدهند سوال کردند. پیامبر پاسخ دادند این شرابی است که انسان را از خود پاک میکند به گونهای که دیگر خود را نمیبیند. کسانی که با استاد ورزیده و توانا و شریعت شناس در عرفان کار کرده باشند و اهل شب زندهداری باشند، اذکاری دارند که آنها را از یاد غیر خدا خارج میکند و حال خوبی به آنها دست میدهد که شبیه حال مستی است. عارفان می گویند کسی که استاد خوبی پیدا کرده باشد، گویی نصف مسیر سلوک را طی کرده است.
در رابطه با مصرع «بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست»، این بیت متناظر با آیات قرآن است. "کل شیء هالک الا وجهه" و یا آیه دیگر "کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذی الجلال و الاکرام". حافظ، حافظ قرآن است اما برخی چون خود کافر کیش هستند در واقع خود را در آینه وجودی حافظ دیده اند، کیش خود را به حافظ نسبت داده اند. یک نکته مهمی که در سیر و سلوک است، فشاری است که عوام بر سالک می آورند و مشکل آفرینی میکنند. گاهی اوقات سالکانِ کمتر ورزیده از فشار عوام اندیشناک و نگران می شوند و کوتاه میآیند. «آن شد اکنون که ز افسوس عوام اندیشم». اغوای عوام و به اصطلاح "گروه های فشار" را دست کم نگیرید همیشه زحمت افزای اهل معرفت بوده اند.
اما در رابطه با تقابل عقل و عشق که فصل مهمی از ادبیات فارسی و عرفان اسلامی را تشکیل می دهد، یک عده این مسئله را بد متوجه شده اند. گروه هایی در تمدن اسلامی به مخالفت با عقل برخاستند مثلاً اشاعره که عقل ستیز شدند. یک عده هم عقل گرای مطلق شدند مثل معتزله. یک گروه هم صوفیه هستند. وهابیان و سلفی ها نیز با عقل گرایی مشکل دارند. بعضی صوفیان قرون اولیه اسلام با عقلگرایی و فلسفه نظری مخالف بودند، البته قصور فهم داشتند و عوامزده بودند. اما حافظ از جدال عقل و عشق سخن میگوید. معرفت دارای درجهبندی است. درک ریاضیات یک کودک دبستانی با یک استاد ریاضی که یکی نیست. معرفتی که حاصل از عقل است با دوام تر از معرفتی است که از عقل حاصل میشود. « ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی». معرفت حسی، عقلی و شهودی (عشق) همه درجات مختلف معرفت هستند. مولوی خود تا سن ۳۹ سالگی عالم بزرگی بود. خود میگوید: «سجادهنشین با وقاری بودم * بازیچه کودکان کویم کردی». امثال مولوی را نمیتوان ضدعقل گفت. اما مرز بین عقل و عشق کجاست؟ حافظ نیز درس خوانده است. اما سوال اینجاست که تا کجا باید علم آموخت؟ عارفان دانستند که دنیا یعنی تغییر و زوال و در نتیجه از خوشیهای دنیا سرمست نمیشوند و مشکلات نیز آنها را نگران و سست نمیکند. آنها در پی معرفت اشراقی و شهودی اند و بر این باورند که معرفت درجاتی و اقسامی دارد و هر مرتبه از معرفت حکم خاصی دارد و سطوح معرفت را نباید با هم درآمیخت. معرفت حاصل از عشق با معرفت حاصل از حس و عقل یکسان و همرتبه نیست بلکه برتر از آنهاست و عارف در پی دست یافتن به این قسم معرفت بی واسطه وجدانی و غیر مفهومی است. در شعر پایانی غزل تلمیح و اشاره به آصف بن برخیا رفته است که وزیر فهیم و دانشمند، دیده ور و صاحب کرامات سلیمان بود و توانست در یک چشم بهم زدن و کمتر از آن تخت بلقیس، ملکه سبا را از یمن نزد سلیمان بیاورد و آنرا از طریق غیرعادی حاضر کند.
این نشست در ساعت ۱۸ به پایان رسید.
برای شنیدن فایل صوتی این نشست اینجا را کلیک کنید.