شرح خبر
 
تاریخ
1395/11/28
عنوان گزارش نشست نقد و بررسی کتاب "مارون"، "من از گورانی ها می ترسم" و شب طاهره"
متن
کتابخانه حسینیۀ ارشاد در ادامه برگزاری "سلسله نشست های لذت خواندن ادبیات" نهمین جلسه از این سلسله نشست‌ها را به نقد و بررسی رمان‌های خانم بلقیس سلیمانی، داستان نویس و منتقد نام آشنای کشورمان پرداخت. این جلسه در روز سه شنبه 26 بهمن 95 برگزار گردید. دبیری جلسه برعهدۀ خانم فرازنۀ اخوت بود و دکتر یزدان منصوریان نیز به عنوان کارشناس حضور یافتند.


نشست در ساعت 16/20 آغاز شد.
خانم فرزانۀ اخوت: سلام عرض می کنم خدمت همۀ دوستان و خوشحالم که دوباره به واسطۀ بحث "لذّت خواندن" دور هم جمع می شویم. امروز مهمان عزیزی داریم. خانم بلقیس سلیمانی را همه می شناسیم. در جلسۀ پیش قرار شد سه کتاب "شب طاهره"، "من از گورانی‌ها می ترسم" و آخرین و جدیدترین کتاب ایشان به نام "مارون" را مطالعه کنید که در شبکه‌های اجتماعی و سایت حسینیه هم اطلاع رسانی شده بود. من اشاره کنم خانم سلیمانی داستان نویس، منتقد ادبی و پژوهشگر هستند. در سال 85 برای "بازی آخر" برندۀ جایزۀ ادبی مهرگان نو و جایزۀ اصفهان شدند. ایشان کارشناس ارشد فلسفه هستند و کتاب‌هایشان به زبان‌های عربی، انگلیسی و ایتالیایی ترجمه شده است. در سال 95 نشان درجۀ یک هنری را دریافت کردند. مقاله نویس ماهری هم هستند و دیشب که من در اینترنت می دیدم مقالاتشان موضوعات بسیار متنوعی دارد.
دکتر یزدان منصوریان: سلام و درود عرض می کنم خدمت شما حاضران و از خانم سلیمانی تشکر می‌کنم که دعوت حسینیۀ ارشاد را پذیرفتند. من پیشینه ای از این جلسات برای خانم سلیمانی و دوستان می‌گویم. حدود 10 ماه پیش اوائل بهار 95 بود که ایدۀ این جلسات مطرح و اولین نشست آن برگزار شد. ما در جلسات اتاق فکرمان به این نتیجه رسیدیم که مهم ترین پاداش خواندن، لذتی است که از آن می بریم. قرار شد جلساتی هم بگذاریم برای "لذت خواندن رمان". ابتدا "سووشون" خانم دانشور را خواندیم بعد "چراغها را من خاموش می کنم" نوشتۀ خانم پیرزاد را خواندیم و سپس آثار استاد هوشنگ مرادی کرمانی مثل "ته خیار" و "شما که غریبه نیستید". هر وقت هم میسر بود میزبان نویسنده بوده ایم. ما در اینجا دربارۀ "لذت خواندن" صحبت می کنیم. نقد ادبی نمی کنیم. من منتقد ادبی نیستم. کتابدار هستم. من چند ماه پیش کتاب نل تامسون را که نشر گمان چاپ کرده می خواندم که نویسنده می خواست بداند "من کیستم؟" که این از پرسش های جدّی وجودی انسان است.
به قول حافظ:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست   که من خموشم و او در فغان و در غوغا است
یا به قول مولوی:
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم   کس نبیند مرا چنانکه منم
احساس کردم در رمان "شب طاهره" نیز طاهره در تلاش است بفهمد من کیستم و گذشته، حضور پر رنگی در این داستان دارد. نل تامسون می گوید ما آنچه فکر می کنیم نیستیم، آنچه به خاطر می آوریم هستیم. سایۀ سیاه گذشته یا حتی سایۀ سیاست در داستان "شب طاهره" به چشم می خورد.
ما در آغاز همیشه بخشی از کتاب را در جلسه می خوانیم. اگر موافق باشید خانم سلیمانی خودشان بخشهایی از کتابشان را برای ما بخوانند.
(خانم سلیمانی بخشی از کتاب "شب طاهره" را خواندند.)
دیدگاه های خانم بلقیس سلیمانی: با سلام من اول بگویم که رمانی به اسم "نارسیده ترنج" ندارم و اسم آن به "خاله بازی" تغییر کرد و با این نام چاپ شد. من چند سال پیش متنی نوشتم به اسم "من کیستم؟" که به شدت در فضای مجازی پخش شد و حتی بدون اطلاع من در برخی شبکه‌های ماهواره ای از روی آن کارتون ساخته بودند.
پرسش "من کیستم؟" برای هر انسانی در دورۀ مدرن مطرح است. از زمان میرزا ملکم خان و آخوندزاده و سید جمال این پرسش مطرح شد و آنها مدام از خود می پرسیدند من کیستم؟ چون شما باید کیستی خود را مشخص کنید و بدانید تا بتوانید برای زندگی آینده خود برنامه ریزی کنید.


این سؤال اساسی همۀ انسان ها است اما برای ما زن ها که در درون گفتمان مردانه زندگی می کنیم، اساسی‌تر است. برای همۀ ما که از 100 سال پیش وارد عصر جدید شده ایم این پرسش باقی است. مدام از خود می پرسیم هویت ما از چه اِلمان‌ها و عناصری تشکیل شده است؟ آیا ما می توانیم گذشته و پشت سر خود را فراموش کنیم؟
 اینجا حسینیۀ ارشاد است و من دلبستگی شدید به دکتر شریعتی دارم. روشنفکران ما می گویند ما با دو بال "هویت دینی" و "هویت ملی"مان حرکت و پرواز می کنیم. سارا شریعتی، فرزند ایشان می گوید حتی اگر شما مدعی باشید که لائیک یا کمونیست هستید به محض اینکه به کشور دیگری بروید، شما را به عنوان یک ایرانیِ مسلمانِ شیعه می شناسند و معرفی می کنند و نمی توانید از هویت و گذشتۀ خود جدا شوید. در رمان "شب طاهره"، طاهره نیز همین مشکلات را دارد و در پی شناختِ کیستی و هویّت خویش است. وقتی جوان است تن به یک ازدواج فامیلی ناخواسته می دهد و زخم می خورد چرا که پسرعمو و شوهرش از سمپادهای منافقین بوده است که طاهره را رها می کند. طاهره وقتی وارد دانشگاه می شود با هم اتاقی‌اش که سمپاد گروه سیاسی دیگری است رو به رو می شود. این بار طاهره به او زخم می زند. اما سرانجام پس از فرونشستن غبارها و مرهم زمان به اشتباه خود پی می برد و در صدد عذرخواهی و جبران بر می آید.
دکتر منصوریان: برای من صفحۀ آخر و پایان داستان، تکان دهنده بود. اول نمی دانستم طاهره چرا آن کار را می‌کند بعد فهمیدم این پاسخی بوده به اینکه یک نفر دیگر قربانی شده و حالا دارد بازنگری می‌کند. شخصیت "احمد" هم مثل "جای خالی سُلوچ" دولت آبادی حضور سایه وار دارد. اصلاً نیست ولی همه جای داستان هست. تنها یک شب ظاهر می شود و محو می شود. خانم سلیمانی! شاید شما چون فلسفه خوانده اید به پرسشگری دربارۀ خود و خودکاوی طاهره هم پرداخته اید. در طول داستان ما از طاهره، اعتراض و شکایت نمی بینیم. او فقط "مشاهده گر" (Observer) است. استعارۀ "پروانه، گنجشک و کلاغ" در وجود طاهره هم خیلی جالب بود و شرایط او را به خوبی توصیف می کرد. بحث ترس در رمان شما به چشم می‌خورد. اروین یالوم می گوید ما با چهار نوع ترس و اضطراب در زندگی مواجه ایم: 1- مرگ و ترس از رو به رویی با این راز سر به مهر 2- انزوا و تنهایی، ما همه در هراس از تنهایی هستیم 3- بی معنایی جهان، که دین یکی از سیستم ها و منابعی است که به زندگی معنا می بخشد. 4- آزادی انتخاب، بحث اختیار و حق انتخاب‌ها در زندگی.
خانم سلیمانی: چون تم رمان بعدی من "من از گورانی ها می ترسم "ترس" است باید اشاره کنم که من خود به نوعی ترس را وجودی کرده ام و زیسته ام. من 15 ساله بودم که انقلاب پیروز شد، بعد جنگ شد و بعد درگیری‌های مختلف پیش آمد بعد هم دچار وضعیت اقتصادی اسفناکی بودیم. حتی من همین چند سال پیش یک گونی ماکارونی و قند خریده بودم برای روز مبادا که اگر خدای نکرده جنگی در بگیرد غافلگیر نشویم! بله همۀ ما دوران جنگ تحمیلی را با تمام سختی هایش تجربه کرده ایم. به قول بعضی ها "تانک تاریخ" از روی ما ردّ شده است. الآن بچه های ما و نسل نوجوان در زنگ تفریح تاریخ به دنیا آمده اند و خیلی از تجربه های نسل ما را ندارند. هرگز نصفه شب به خانه شان نریخته اند و عزیزشان را دستگیر نکرده و به ساواک نبرده اند. اضطراب جزوی از وضعیت وجودی همۀ انسان‌ها است. برای ما که در جهان سوم زیست می کنیم بیشتر است و برای زنان باز هم بیشتر. اضطراب یک وضعیت ویژه برای زن جهان سومی است. من در آثارم به وضعیت زنان در جامعه رجوع می کنم. در این رمان (من از گورانی‌ها می ترسم) ترس، زن داستان را نابود می کند. ترس از سنّت، ترس از قراردادها و چهارچوب‌های از پیش تعیین شده اجتماعی. حتی ترس از مادر به خاطر تذکرات و دخالت‌هایش در نوع تعامل با برادر، اطرافیان طاهره و حتی زندگی خصوصی و زناشویی اش. اضطراب‌های مرگ و قحطی و جنگ و غیره برای ما که در جهان سوم زندگی می کنیم و برای زنان بیشتر و ملموس تر است. من و همنسلانم در ترس زاده شده‌ایم و تجربه های تلخی را از سرگذرانده ایم. همۀ اینها باعث شده است مسئلۀ ترس در رمانهای من خودش را نشان دهد. بعضی می پرسند شخصیت های رمان تو رئال و واقعی هستند یا تخیلی؟ سکوی پرش هر نویسنده ای "امور واقعی" و "زیست جهان" و واقعیات زندگی اوست. حتی نویسندگان علمی و تخیلی مواد داستانهایشان را از جهان واقعی می گیرند ولی آن را تغییر می دهند مثلاً چشم یک شخصیت تخیلی را پشت سرش می گذارند یا چهار چشم برای او می گذارند و غیره. منبع معرفت و اطلاعات ما، عالم واقع است. اینها همه تجربه های زیستۀ نسل من است اما ممکن است تجربۀ شخص من نباشد. مثلاً شاید شنیده یا خوانده اید که در همان سالهای دهۀ 60 زنی در اصفهان فرزند خود را که از منافقین بوده تحویل داده بود و موارد بسیار دیگر. این به من ایده می دهد و مواد داستان مرا می‌سازد. در داستان "شب طاهره" هم می‌بینیم که "عموی طاهره" می خواهد او را به کمیته و سپاه تحویل دهد و حتی اگر دستش به "احمد" برسد او را هم بی درنگ تحویل می دهد. هیچکدام از این کتاب‌ها خارج از وضعیت من نیستند و بخشی از زندگی من در این آثار هست. اما تمام اینها از فیلتر ادبیات می گذرد.
 مثلاً من یک پسرعموی ناتنی در رودبار و گرمسیر کرمان داشتم که نامش اکبر بود، آدم بسیار سالم و خوب و خونگرمی بود. اکبر، جزو هیأت های 7 نفرۀ تقسیم زمین بود که بعد از پیروزی انقلاب تشکیل شدند. یک شب به ما خبر دادند که اکبر را جلال خان زد. همین خبر سکوی پرش من است که در رمان هم جلال خان را آورده ام. اکبر اولین شهید خانوادۀ ما در سال 59 بود. این رمان یک رمان استعاری است. من از جمله کسانی هستم که سعی می کنم وقایع دوران انقلاب را در روستاها به تصویر بکشم. ما اکثراً اتفاقاتی که در شهرهای بزرگ در زمان پیروزی انقلاب و پس از آن رخ داده را خوانده ایم و دیده ایم اما اطلاعات ما درباره وضعیت روستاها در آن دوران بسیار کم است.
دکتر منصوریان: من نکته ای را اضافه کنم. ماریو وارگاس یوسا می گوید: داستان، دروغی است که بر ویرانه‌های واقعیت بنا شده است اما از هر واقعیتی واقعی‌تر است. در نهایت ما با داستان سرایی سر و کار داریم. ما گزارش، تحقیق، زندگینامه یا تاریخ نمی خوانیم و نباید چنین توقعی از رمان و داستان داشت. در کتابِ "چگونه ادبیات بخوانیم" نوشتۀ تری ایگلتون که آقای مشیّت علایی آن را به زیبایی ترجمه کرده اند، ایگلتون می گوید یادمان باشد، ادبیّتِ ادبیات را از یاد نبریم. مثل یک عکاس که در عکاسی خود ممکن است دهها نکته و جنبه فنی را در نظر داشته باشد اما بیننده غیرمتخصص فقط زیبایی و جنبۀ هنری عکس را می‌بیند. گاه پیش می آید که ما هنری بودن هنر و ادبی بودن ادبیات را از یاد می‌بریم. از تعمیم پذیری باید بپرهیزیم. برای مثال هیچ فیلم سینمایی ایرانی ای نمی تواند، نمی خواهد و نباید نشان دهندۀ کل تاریخ فرهنگ و هنر، اجتماع و سیاست ایران در همۀ اعصار و قرون باشد.
نکتۀ دیگر آنکه غالباً دیده می شود که ما در جامعه، تخیل و هنر را به رسمیت نمی شناسیم و هنر را به حاشیه می‌رانیم پیشنهاد می کنم کتاب "از کتاب رهایی نداریم" نوشته اُمبرتو اِکو نویسنده و فیلسوف ایتالیایی و ژان کلود کریر نویسنده، بازیگر و کارگردان فرانسوی به ترجمۀ خانم مهستی بحرینی را بخوانید. در جایی کریر می گوید: "نوشتن خطرناک است و همیشه خطرناک بوده و خواهد بود." من از خود پرسیدم چرا؟ و به 12 دلیل رسیدم اولین دلیل آن است که زبان سرچشمۀ سوء تفاهم است. زبان به همان میزان که روشنگر است باعث سوء تفاهم هم می شود. هرمنوتیک هم همین را می گوید. هر متنی در ذهن و ضمیر و زبان نویسنده خلق می شود و سپس مانند طفل یتیمی در جامعه رها می شود و سرنوشت آثار ما را خوانندگان ما تعیین می کنند.
خانم سلیمانی: اخیراً تِزوِتان تودورف فوت کرد. یک نویسنده و منتقد ساختارگرای روس که از دل فرمالیسم آمده او از آموزش و پرورش کشور فرانسه انتقاد می کرد که چرا یادشان رفته "لذت خواندن ادبیات" را به بچه ها یاد بدهند.
برخی انتقاد می کنند که چرا رمان "من از گورانی ها می ترسم" کاراکتر زیاد دارد و خواننده مسیر داستان را گم می کند. داستان مانند یک منظومه شمسی است. در منظومۀ شمسی یک خورشید وجود دارد که دیگر سیارات به دور آن می چرخند. شخصیت اصلی من "فرنگیس" خورشید داستان است و شخصیت‌های فرعی مثل "ژاله" یا "فرخنده، مادر فرنگیس" باید حول خورشید بچرخند و به خواننده برای شناخت بیشتر شخصیت اول کمک کنند. نگاه من به داستان نویسی همان نگاه سنتی است. با توجّه به مناسباتی که در شهر گوران هست فکر نمی کنم کاراکترها زیاد باشند. در "جنگ و صلح" تولستوی حدود 150 شخصیت وجود دارد. اما مثلاً "زمان از دست رفته" مارسل پروست شخصیت‌های کمتری دارد. ضمن اینکه اگر می‌بینید رمان‌های من تلخ و غمناک است و گاهی هم به مرگ ختم می شود به خاطر تجربه‌های زندگی خود من است من نمی‌توانم و بلد نیستم درباه عشق و شادی رمان بنویسم چون خراب از کار در می‌آید.
تمام ذهنیت شما در نوشتن یک داستان باید از فیلتر زبان و ادبیات عبور کند و زبان هم پدیده ای چندلایه و چندپهلو است و گاه باعث سوء تفاهم و بدفهمی می شود. شما در بستر فکری و فرهنگی و ذهنی خود یک پیام می دهید و کس دیگری که در بستر فکری، فرهنگی و ا جتماعی دیگری زیسته می خواهد آن را بفهمد و دریافت کند که کار دشواری است. بنابراین ما حتی در مکالمات روزمره خیلی وقت‌ها می‌گوییم: "من نمی خواستم این را بگویم و مقصود من این نبود".
 به نظر من نویسندۀ خوب کسی است که مثل شخصی که شامش را خورده و از سر سفره پا می شود به موقع از سر سفرۀ داستان نویسی برخیزد. گاهی نویسندگان دچار "انسداد نوشتن" می شوند. همینگوی 10 سال دچار "انسداد نوشتن" شد و بعد شاهکارش را خلق کرد. من خودم نوشتن هیچ رمانی را بیش از دو سه ماه طول نمی دهم. بیشتر در فصل پاییز و زمستان می نویسم. معمولاً از ساعت 11 صبح تا ساعت 12 وقت نهار می نویسم و بعضی وقت ها هم شب‌ها. من زن سنّتی و خانوداه دوستی هستم. خانواده برایم اهمیت ویژه ای دارد و مراقب هستم که همسر و دو فرزندم غذای گرم بخورند و کارهای خانه را انجام داده باشم، بعد شروع به نوشتن می کنم. به نظر من نویسندگان دو دسته اند: یا فلوبری (مثل فلوبر) هستند که رمان "مادام بواری" را در طول 5 سال نوشت و بسیار کند و با وسواس کار می کنند. یا استاندالی (مثل استاندال) هستند که او مثلاً "صومعۀ پارم" را در حدود 6 ماه نوشت. 
در پایان جلسه خانم اخوت به برخی ویژگی‌های رمان "مارون" مانند حضور"شخصیت های جالب و متنوع"، "استعاری و سمبلیک بودن"، "به تصویر کشیدن وقایع انقلاب اسلامی در روستا"، "جذابیت و گیرایی داستان" و غیره اشاره کردند. 
دکتر منصوریان نیز به دوستان حاضر در جلسه پیشنهاد کردند کتاب "رؤیای نوشتن" از خانم مژده دقیقی، مجلۀ "انشاء و نویسندگی"، "مجلۀ داستان همشهری، بخش تجربه های نوشتن" و "مجلۀ بخارا، بخش یادداشت ها یک کتابدار" را بخوانند.
در پایان جلسه خانم سلیمانی به بعضی از پرسش‌های حاضران پاسخ دادند.
جلسه در ساعت 18 پایان یافت.

منبع