
چرا همچنان باید کتاب خواند؟نگاهی به اهمیت مطالعه در عصر سیلاب اطلاعات
سعید صدقی، منتقد کتاب
اواسط دهه هفتاد شمسی بود که یک شب پدرم در مورد چیزی شگفتانگیز با ما صحبت کرد؛ او درباره وسیلهای برایمان میگفت که در شرکت فروش لوازم اداری دوستش دیده بود که گویا با آن میشد حسابهای متعدد را ثبت کرد و تا چندین روز هم نگهشان داشت. آن وسیله اسم سختی هم داشت: کامپیوتر. چیزی که بعدها شده بود نماد خانوادههای سطح بالا. هر خانهای که کامپیوتر داشت، از بیشتر خانههای دیگر لاکچریتر و اعیانیتر به نظر میرسید و البته کاربرش (اغلب پسر عینکی خانواده) بوی نبوغ میداد! از آن موقع تا الان نزدیک به سی سال گذشته است. همین چند روز پیش بود که متوجه شدم پسر هشتسالهام با سرویس جستجوی صوتی گوگل مشغول تحقیق درباره زندگی خصوصی شخصیت محبوب سریال مورد علاقهاش است و اطلاعات زیادی درباره قد
و وزن و رنگ مورد علاقه و خلاصه تمام جنبههای زندگیاش به دست آورده است! در این سی سال، جهانی که من در آن زیستهام، بهاندازه تفاوت این دو خاطره زندگی من تغییر کرده است. امکاناتی که تا دیروز برای ما به قصههای علمی تخیلی میمانست، حالا یکی از دهها گزینه قابل استفاده در تلفنهای هوشمندی شده که در جیبمان میگذاریم و شبیه عضوی از اعضای بدنمان همهجا با ما و در کنار ما است.
البته بیست سال قبلتر از دهه هفتادی که من تجربهاش کردم، مارشال مکلوهان که بیشتر او را با اصطاح معروف دهکده جهانی (که اشارهای است به گسترش وسایل ارتباط جمعی و نزدیکی و مرتبط شدن آدمها در دوران مدرن) به خاطر میآوریم، چیزی گفته بود که شاید پیشگویی یک ذهن دقیق و نگاه نقادانه باشد. وقتی جهان داشت رادیو را اشاعه میداد و نخستین تلویزیونها (که قیافهشان بیشتر شبیه مایکروویوهای کنونی بودند) آرام آرام داشتند راه به داخل خانهها باز میکردند و درست در دورانی که پنتاگون داشت روی چیزی کار میکرد که بعدها اینترنت نامیده شد، مکلوهان نوشته بود: «تکنولوژی الکتریکی دم در است و ما مشتی کور، کر، گیج و گنگیم که نمیدانیم با تکنولوژی گوتنبرگ چه خواهد کرد.» منظور او از تکنولوژی گوتنبرگ، کتاب و رسانههای چاپی است. درواقع، مکلوهان معقتد بود که پیش از آن که هنوز بتوانیم موضوع کتاب و مطالعه را جا بیندازیم، وارد عصری شدهایم که سیستمهای الکتریکی در حال کوچکتر کردن و سریعتر و سادهتر کردن ارتباطات هستند. این پرسش که آیا باید حق را به او داد یا نه، به این بستگی دارد که چقدر به کوری و کَری و گیجی و گنگی بشری باورمند باشیم. اگر صرف دسترسی سریع و ساده به اطلاعات را بتوان یک مزیت بزرگ قلمداد کرد (که بیگمان از جنبههای زیادی هست)، به نظر میرسد ایده مکلوهان کمی اغراقآمیز است. بشر امروزی چیزی را که گذشتگان طی ماهها و گاه سالها به آن دست مییافتند، در کسری از ثانیه به دست میآورد و انجام بسیاری از کارهای سخت و وقتگیر، حالا به کمک اپلیکیشنها و چند لمس کوچک صفحه نورانیِ گوشیِ همراه به آسانی ممکن میشود. اما اگر با نگاهی کمی نقادانه به این وفور اطلاعات و دسترسی سادهترشده به دانستهها نگاه کنیم، به نظر هشدار مکلوهان بسیار پیشگویانه و مهم خواهد بود. در این بارش بیامان و سیلاب سهمگین اطلاعات، چیزهایی ممکن است در زندگی ما تغییر کرده باشد. این چیزها چیستند؟ در این جستار سعی دارم به سه مورد اشاره کنم. همانطور که عنوان اصلی نوشته مشخص کرده، گمان اصلی و فرض بنیادین من این است که بازگشت به میراث گوتنبرگ یعنی کتاب خواندن و مطالعه، احتمالاً تغییراتی ایجاد میکند.
مسمومیت اطلاعاتی
بیشترین چیزی که در جهان دیجیتال به آن فخر میفروشند، دسترسی دیوانهوار به اطلاعات و دانستنیها است. تقریباً نمیتوان چیزی را در گوگل جستجو کرد و نیافت. این روزها به راحتی هرچه تمامتر میتوان چیزهای مختلف و متنوعی را در عرض چند ثانیه جست و یافت. اما آیا اینها منجر به دانایی خواهند شد؟ آیا اطلاعاتِ صرف، تولید فکر خواهد کرد؟ به این تعریف مشهور از تفکر در روانشناسی شناختی توجه کنید: «تفکر، بازآرایی یا تغییر شناخت اطلاعات به دست آمده از محیط و نمادهای ذخیره شده در حافظه بلندمدت است». (مورگان و همکاران، 1987). در این تعریف، مولفه اصلی بازآرایی یا تغییر شناخت است به عبارتی دیگر تفکر یعنی دستکاری، یعنی اطلاعات را در مسیر مشخصی قرار دادن. درکل تفکر شبیه به این است که اطلاعات را مثل مصالح و مواد خام اولیه استفاده کنیم تا از آن چیزی بسازیم. حالا برگردیم به بحث بارش بیامان اطلاعات. وقتی این همه مصالح داشته باشیم و نتوانیم با آنها تولید فکر کنیم، وقتی اطلاعات بیش از نیازمان باشد چه؟ اینجور مواقع است که با آدمهای گاه متخصص و کاربلدی روبهرو میشویم که دارای وفور اطلاعات و دانستهها هستند، اما توان فکر کردن و اندیشیدن ندارند. همانهایی که بلد نیستند خلاقیت و نوآوری داشته باشند و صرفاً ادامهدهنده و تکرارکننده حفظیات خودشاناند. مسمومیت اطلاعاتی نه فقط در بحث تخصص و خلاقیت و تفکر، بلکه در ذهن بیشتر انسانهایی شکل میگیرد که ساعتهای متمادی در شبکههای اجتماعی و فضای اینترنت سیر میکنند. چنین جهانی، انباشت سرسامآور چیزهای متنوع و اغلب اوقات بیربطی است که جز ایجاد ذهنی ناتوان از تمرکز و تعمق رهآورد دیگری برای کاربرانش ندارد. اما در معرض کتاب بودن چه؟ در مقایسه با کسب اطلاعات و آگاهی از بستر اینترنت، ساعتها در مورد موضوعی مطالعه کردن البته بسیار کند و وقتگیر است. احتمالاً چندان
معقول به نظر نرسد چیزی را که میتوان در عرض چند دقیقه در اینترنت جست وجو کرد، در صفحههای کتابها و ساعتها وقت گذراندن پی گرفت. با این حال اگر به تفاوت اطلاعاتِ صرف با اندیشه و تفکر توجه کنیم، مطالعه امکان بیشتری فراهم میسازد که اطلاعات را در چارچوبی مدون، با روالی منطقی و درست به دست بیاوریم و به فکر و اندیشه تبدیل کنیم. تعمق و تفکر همیشه آهسته و کند بوده و مطالعه یعنی فراهم آوردن بستری برای همین موضوع؛ یعنی اگر مغز را شبیه معده در نظر بگیریم، مطالعه به فرصت و امکان مناسبی شبیه است که صرف هضم و جذب اطلاعات میکنیم. البته مثل اکثر موضوعات دیگر نباید گرفتار این ساده اندیشی و فرض خطا شویم که مطالعه حلال همه مشکلات است. برای همین است که من از اصطاح فراهم کردن بستر مناسب استفاده میکنم. مطالعه تضمینی نیست که آدمی مبتلا به مسمومیت نشود، بلکه صرفاً بستر و زمینه مناسبتری در راه تولید اندیشه و فکر است. در بستر اینترنت با فرض این که تکیهگاه اصلی کسب اطلاع و آگاهی باشد، چطور؟ گمان نمیکنم.
توهم دانایی
به احتمال زیاد با آدمهایی برخورد کردهاید که در مورد هر مسئلهای اظهارِنظر میکنند. گویی چیزی در این عالم نیست که در موردش عقیده و نظری نداشته باشند. استفاده از «نمیدانم.» در زندگی چنین افرادی بهندرت اتفاق میافتد. اینترنت شاید فضای مناسبی برای تولید و تربیت چنین انسانهایی باشد. شاید خود ما هم جزء این دسته باشیم. چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، اینترنت شبیه اقیانوسی عظیم از مسائل و موضوعات و پدیدههای متنوع و مختلف است. البته که به کاربری و نوع استفاده ما هم بستگی دارد؛ ولی دائماً در معرض وفور اطلاعات بودن، ممکن است در ذهن ما نیز اقیانوس ایجاد کند، منتها عمق این دریای عظیم یک بند انگشت بیشتر نیست! به عبارت دیگر، اینترنت و استفاده از آن ممکن است در ما این تصور را ایجاد کند که بسیار میدانیم. این بسیار دانستن از لحاظ کمیت البته که درست است. ما از موضوعات زیادی «مطلع» هستیم و میدانیم که در گوشه و کنار جهان چه رخ میدهد. چیزهای زیادی را هم خواندهایم و شنیدهایم و دیدهایم. با این حال، پرسش اصلی این است که چقدر مسائل را مصرانه دنبال کردهایم و دربارهشان عمیق شدهایم؟ چقدرشان را و صحت و درستی و دقتشان را بررسی کردهایم؟ شاید اینها کمی اغراق و بزرگنمایی به نظر برسد، اما زمانی که در نظر بگیریم که بسیاری از باورها و نظرهای ما که سمت و سوی رفتار و اعمالمان را تعیین میکنند، حاصل همین دانستههای نه چندان عمیق و بررسی نشده هستند، آنوقت به اهمیت موضوع پی خواهیم برد. کتاب و مطالعه در این مورد هم متفاوت هستند. مطالعه به دانستههایمان عمق و جهت میبخشد. سوای اینها، افق نادانستههایمان را روشنتر میکند و به فضیلت «نمیدانم» مجهز. به عنوان مثال، به جای خواندن جملات قصار نیچه و مبتلا شدن به این توهم که از نظریات او آگاهیم، اگر به خواندن کتابهای این فیلسوف و کتابهای دیگر نوشته شده درباره فلسفهاش تن بدهیم، مطلع بودن ما به دانایی و آگاهی تبدیل خواهد شد.
بیتفاوتی اخلاقی
ذات خبر گرایش به امور منفی و بد دارد. اتفاقهای خوب به ندرت توجه عمیق و طولانی مدتمان را جلب
میکنند. خبر ازدواج فلان شخصیت سیاسی یا مشهور آنقدر که خبر قتل یا دستگیری جذابیت دارد، برایمان مهم نیست. این گرایش احتمالاً به خاستگاه تکاملیمان هم مرتبط است. چرا که ما موجوداتی هستیم که بقا نخستین و مهمترین خواسته و نیازمان است. در این مورد گرایش غالب مغزیمان، توجه به پدیدهها و رخدادهایی است که بقایمان را تهدید میکنند. ما میراثدار مغزهای اجدادی هستیم که با خطرگریزی، در حفظ بقا و انتقال ژنهایشان موفق شدهاند. امروزه اما تردیدی نیست که در طول تاریخ بشر هرگز به این اندازه و چنین عمیق درمعرض اخبار ناگوار و بد قرار نداشتهایم. اخبار دزدی، سقوط اقتصادی، قتل، اختلاس، خشونت و بسیاری رخدادهای ناگوار و ناخوشایند دیگر، هرروزه با سرعت و حجم بالا در اختیارمان قرار میگیرد. سیستم روانی ما نیز قادر نیست تا مدتی طولانی با این حجم از واکنش به امور ناگوار کنار آید و درنتیجه آرام آرام امور منفی برایش عادی میشود. ازطرفی، تصور ما از جهان نیز برپایه همین اخبار منفی شکل میگیرد؛ یعنی دیگر امور ناگوار نه استثنائاتی ناراحتکننده و بد، که اتفاقهایی روزمره و با فراوانی بسیار در نظر گرفته میشوند. همین اخبار منفی وقتیکه به زمین ادبیات و رمان و حتی آثار تاریخی و ناداستان وارد میشود، وضعیتی کاملاً متفاوت رقم میزند. خواندن چنین آثاری که جزئیات به طور دقیق و کامل نوشته شدهاند، حساسیت بیشتری ایجاد خواهد کرد. حساسیتی که منجر به برانگیختن حس اخلاقی ما میشود. آن وقت خبر یک جنایت، یک اعدام یا هر ماجرا و واقعه دیگری، نه یک خبر کوتاه چند خطی، که بررسی جزئیات آن و درگیر کردن ذهن خواننده با جهان پدیداری آن خواهد بود.
میراث گوتنبرگ
البته که نمیتوان موهبتهای تکنولوژی و اینترنت را نادیده گرفت، اما خاماندیشی و سادهلوحی است که نسبت به مضرات و آسیبهای آن بیتفاوت باشیم. کتاب خواندن و مطالعه داشتن بیتردید پادزهر تمام مشکلات و گرفتاریها و متضمن داشتن جهانی بهتر و زیستی باکیفیتتر نیست. فراموش نکنیم که بزرگترین جنایت دوران مدرن در اروپایی رخ داد که مهد تمدن و فرهنگ و علم و فلسفه بود و مرتکبان آن ملیت کشوری را داشتند که برجستهترین شخصیتهای فکری، هنری و فلسفی را پرورش داده بود. گرچه نباید انتظار داشت که تمام افراد جامعه کتابخوان و اهل مطالعه باشند، با این حال چندان عجیب نیست اگر متوقع باشیم که افراد باسواد و درسخوانده و دانشگاهدیده، در کنار تمام ساعتها و اوقاتی که صرف اینترنت و گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی میکنند، گاهی هم به میراث گوتنبرگ نظری بیفکنند. خواندن، فعالیت شگفتانگیزی است که کمک میکند در بسیاری عرصهها از میانمایگی خارج شویم، اطلاعات را به اندیشه و فکر تبدیل کنیم، به حدود دانایی و آگاهیمان واقف شویم و در عین حال که به نگرشی واقعبینانه درباره وضع خودمان و تبار انسانیمان دست یابیم، حساسیت اخلاقی و مسئولیتپذیری انسانی را نیز در درونمان پرورش دهیم و تقویت کنیم.