
... و شادی را برای مردم آفرید
شادی جشن نوروز را از خود دریغ نکنیم
ژاله آموزگار
فصلنامه اجتماعی، فرهنگی، هنری، ادبی نگاه نو. سال سی و یکم. شماره 136. اسفند 1401
یکی از دلنشینترین بندهای شعرگونه سنگنوشتههای هخامنشی از دیدگاه من این عبارت است که در آغاز چند کتیبه داریوش و خشایارشا آمده است:
خدای بزرگ است اهورهمزدا
که این زمین را آفرید
که آن آسمان را آفرید
که مردم را آفرید
که شادی را برای مردم آفرید
فکر میکنم برای انسانِ متعادلِ از غم گریزان، متنی پرمحتوا و بَس گویاست و تأملی در آن ما را به بخشی از فلسفه زیستن نیاکانمان رهنمون میشود: شاد زیستن!
واژه شادی در فارسی باستان از ماده Syati- و از ریشه Sya- میآید که به معنی شاد و در آسایش بودن است. در طی دوران، این واژه تنها مفهوم همان شادی را گرفته است که اکنون سخت بدان نیازمندیم. آیا ما ملت شادی بودیم یا غم میجستیم؟ آیا در پی انگیزهای برای شاد زیستن بودیم یا به دنبال اندوه؟
بنابر این سند کهنِ نگاشته بر صخرههای بلند سرزمینمان، بدون آنکه همانند برخی روایتهای تاریخی تحریفی در آن صورت گرفته یا عبارتی بر آن افزوده شده باشد، در مییابیم که گذشتگان ما چنین میاندیشیدند که نخستین نعمتی که در آفرینش به انسان ارزانی میشود «شادی» است. از متون کهن دینی نیز درمییابیم که اهورهمزدا در پی شادی انسانهاست و غم و ناامیدی دستمایه اهریمن است.
البته بسیار بیجا خواهد بود اگر ادعا کنیم که هرگز غمگین نمیشویم و در اندوه فرو نمیرویم یا هیچوقت غم نداشتهایم.
تولد دلیل مرگ است و هر مرگی معمولاً رگههایی از غم به جای میگذارد. چه مرگهای زودرس و نابهنگامی که داغ در دلها نهاده است، چه نازنینانی که در جنگ به ناروایی جان دادهاند، چه زخمهایی که از ستمها جسم و جان را خراشیدهاند، چه فریادهای دادخواهی که گلوها را فشردهاند. ناکامیهای بسیار در کنار کامیابیها سرکشیدهاند، حسرتهای بسیاری در دلها جای گرفتهاند، عاشقان بیشماری از معشوق جفا دیدهاند، کاخهای آرزوی بیشماری فرو ریختهاند، و بسیار غمهای دیگر که هر کدام از ما با انواعی از آنها دست و پنجه نرم کردهایم.
ولی آیا این رویدادهای ناگوار پایان زندگی کسانی بوده است که آنها را دیدهاند و آزمودهاند؟ نه! به نظر من جاذبه حسِ ادامه زندگی غالباً نیرومندتر بوده است و بنا به گفته زنده یاد عباس کیارستمی، «زندگی و دیگر هیچ».
زندگی و زنده بودن نعمت بزرگی است، دل به غم سپردن افسردهمان میکند و افسردگی ناتوان و نادانمان میکند و فرصت اندیشیدن و مقابله با «غمآوران» را از ما میگیرد:
چو شادی بکاهد بکاهد روان خرد گردد اندر میان ناتوان (فردوسی)
کاش بتوان دل و جان را به غم نسپرد و گذرگاهی هرچند تنگ از میان ناگواریها به سوی شادی گشود.
در باورهای کهن ما، حتی در سوگها، هم زاری و مویه کردن و اشک ریختن گناه به شمار میآید.
ارداویراف/ ارداویراز در سفر آسمانی خود پس از بازدید از بهشت همراه ایزد سروش و ایزد آذر قدم به دوزخ میگذارد و رودی سهمناک، گَنده و بدگُذار میبیند که روانهای بسیاری در آن سرگردانند. میپرسد: این کدام رودی است و این مردم کیستند که در گذر از این رود چنین در رنجند؟ پاسخ میشنود که این رود آن اشکهای بسیاری است که مردمان از پس این درگذشتگان ریختهاند و شیون و مویه کردهاند و با هر اشک و مویه آنان این رود سهمگینتر میگردد و گذر از آن سختتر میشود. شاید به دنبال چنین اندیشه غمگریزی است که در گاهشماری کهن ما روزهای جشن بیشتری به چشم میخورد و یادمانهای غمانگیز در آن کمتر دیده میشود. آیینهای سوگها نیز همراه با سرودخوانی است. حتی در آیین سوگِ سیاوش هم که فرهنگ میانرودان در آن بیتأثیر نبوده است مویهها به امید رویشی در پیش پایان میپذیرد و خون سیاوش سرآغاز رشد رستنیها میشود. به نظر من که شاید زیاد هم نظر عالمانهای نباشد (!) در گاهشماری سرزمینهای دیگر به این تعداد جشن برنمیخوریم.
جشنهای ما بیشتر با تغییرات جوی و نجومی و دگرگونیهای طبیعت همراه بودهاند و در طی زمان با باورهای دینی همآوا گشتهاند. شاید گذشتگان ما خواستهاند با این آداب و آیینها این دگرگونیها را به سود برگردانند.
طبعاً جشنهای ما همه از اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. برخی معتبرتر و پابرجاترند و در هر موقعیتی محکم و استوار به حیات خود ادامه دادهاند و نوروز در صدر آنها قرار دارد. شاید برای این که با رویداد بزرگ جهانی همزمان است و کاملاً طبیعتمحور است؛ یک دور حرکت کامل زمین به دور خورشید پایان میپذیرد و چرخشی نو آغاز میشود.
درباره نوروز، پیشینه آن و آداب و آیینهای آن بارها و بارها از زبان و قلم بزرگان سخن رفته است، و من نیز در شرح و معرفی آن با نوشتههایم سهم بسیار ناچیزی داشتهام و دیگر نیازی به تکرار آنها نیست. ما مناسبتهای دیگری را نیز برای شادیهایمان آفریدهایم. آغاز پاییز را با جشن مهرگان همراه کردهایم و این دگرگونی طبیعت را با اسطوره پیروزی فریدون بر ضحاک معتبرتر کردهایم و آیینی ماندگار را به ثبت رساندهایم.
صد روز پس از سفر اسطورهایِ ایزد رَپیتوین، ایزد موکل بر گرماهای نیمروزی به زیرزمین را که در آغاز زمستان پنجماهه صورت میگیرد، انگیزه قرار دادیم تا جشن سده را برپا کنیم، آتش بیفروزیم، و به او نیروی بیشتری ببخشیم تا از آبهای زیرزمینی و ریشههای درختانِ ما بهتر نگاهبانی کند.
جشنهای گاهنبارها نیز از یاد نرفته است که سالگرد آفرینش اسطورهای شش پیش نمونه جهان مادی: آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و انسان است و به صورت آیینهای پنج روزه در میانه ماههای اردیبهشت و تیر و روزهای پایانی ماههای شهریور و مهر و دی و در پنج روز آخر سال برگزار میشود. با جشن یلدا نیز همگی آشنا هستیم که شب «خرم روز» است، یعنی روز اورمزد از ماه دی که صفت اَهورهمزد است. این مورد همزمان با انقلابِ جَوّیِ شَتوی (زمستانی) با اسطوره آفرینش مهر و غلبه روشنی بر تاریکی آمیخته شده است و مناسبتی شیرین گشته است برای آیینی شاد.
ازیاد نبریم جشنهای ماهانه را که همسانی نام روز با نام ماه است و آشنا برای همگان. از میان آنها برخی معتبرند و برخی کماهمیتتر. مانند جشنهای فروردگان در نوزدهم فروردین، اردیبهشتگان در سوم اردیبهشت، خردادگان در ششم خرداد، تیرگان در سیزدهم تیر، بهمنگان در دوم بهمن، و جشن اسفندگان در پنجم اسفند که به جشن زنان معروف است و در آن روز زنان آرزوهای خود را به انسجام میرساندند.
جشنهای آتش را در آذر ماه داریم و جشنی به نام جشن سیرسور که در روز چهاردهم ماه دی که به ایزد گوش، ایزد موکل بر چهارپایان تعلق دارد برگزار میشد و در آن روز با غذا سیر میخوردند و بسیاری جشنهای دیگر که با تشریفات خاصی اجرا میشد. به نوشته ابوریحان بیرونی، در آثارالباقیه، شمردن جشنهای ایرانیان همانند شمارش کردن آبگذرهای یک سیلاب غیرممکن است. اما جشن نوروز از لونی دیگر است. قدمت آن با تاریخ سرزمین ما گره خورده است و جزئی از وجود ما گشته است. ما در گذر از روزگاران پستیها و بلندیها دیدهایم، دردها و شادیها چشیدهایم، با بیماریها، نابسامانیها، بیدادگریها دست و پنجه نرم کردهایم، ولی در هر حال تلاش کردهایم بر آیینها و اصولی که به گونهای با هویت ما ارتباط داشتهاند وفادار بمانیم.
شاهد بودهام که حتی در بحبوحه جنگ ایران و عراق مادرانی که فرزند در جبهه داشتند باز هم ناخودآگاه، بنا به سنت گذشتگان، سبزه سبز کردند و سفره نوروزی گستردند.
این آیین شیرین شادیآور نوروزی نسل به نسل از هزارهها گذشته است. اجدادمان آن را به ما واگذار کردهاند و ما به دست جوانان میسپاریم. نگاهبانش باشید که نام نوروز هم به گونهای با نام ایران عزیز ما گره خوده است.